Why does the Taliban have no root in the Afghan people?

چرا طالبان برآمده از مردم افغانستان نیست؟

تصویر نمادین این دوره از تاریخ افغانستان تصویر همان مردی است که در سقوطی آخرالزمانی از هواپیمای آمریکایی‌ای که اوج می‌گرفت از آسمان به زمین
افتاد، تصویری که هم جهان را در بهتی عمیق فرو برد و هم موجب شد، یک بار دیگر، همه بپرسند چه شد که کار افغانستان به اینجا کشید و مقصر کیست و پاسخ‌ها هم در تلاشی نافرجام، هرکدام نخی از کلاف به هم‌پیچیده افغانستان را بگیرد، بکشد وگره‌ای را باز نکند و این شاید همان دلیلی است که گاه و بی‌گاه راه‌حل نهایی را به تجزیه افغانستان ‌می‌رساند.
اما آنچه من را بر آن داشت، که بر اساس تجربیات حضورم در این کشور و مراودات همیشگی با دوستان افغانستانی، این چند سطر را بنویسم انگشت اتهامی است که به سوی مردم افغانستان نشانه رفته و جملاتی‌ چون «طالبان با مردم افغانستان یکی‌ است»، غافل از اینکه به قول متفکران آن سرزمین، اولین قدم درست در تحلیل مسئله افغانستان اقرار به این است که این کشور را نمی‌توان شناخت، چرا که برای نگاه به افغانستان مهم‌ترین مولفه‌ای که باید در نظر گرفت طیفی بودن همه ارکان آن است، طیف‌های همواره متغیری از علت‌ها و معلول‌ها و مقصرهای درهم فرو رونده و بی‌مرز.

نوزادی که هنوز راه رفتن نیاموخته بود: مهم است که از خاطر نبریم جامعه و جامعه مدنی افغانستان بسیار نوپاست و بیست سال برای شکل گرفتن و رشد یک جامعه، معادل چند ماهگی یک نوزاد شیرخوار هم نیست، بدون شک بیست سال زمان بسیار اندکی است برای ترکیب و مخلوط شدن قومیت‌های متکثر و پراکنده و ایجاد خمیر مایه ملیتی یکپارچه، آنهم در جامعه‌ای که سال‌ها زیر چکمه اشغال، تنها جنگیدن زیر لوای رئیس قبیله و زنده ماندن به هر قیمت یا گریختن را آموخته است. در کشوری که سکان‌داران دولت‌های مستقر، دست‌کم برای تامین بودجه و کسب سرمایه، چشم به دهان قدرت‌های بیگانه داشتند و به محض سرازیر شدن پول هنگفت و بی‌رویه و فساد ناشی از آن، چنان به تدریج ضعیف و فاقد حمایت بدنه اجتماعی کشور شدند که آخرین رئیس‌جمهور در کشوری با جمعیت حدود ۳۲ میلیون و ۹۰۰ هزار نفر، عملا ۹۰۰ هزار رای کسب کرد و آخرین انتخابات پرشوری نیز که برای همیشه در خاطر مردم ماند انتخاباتی بود مناقشه‌برانگیز با مشارکت‌کنندگانی که به جد معتقد به تقلب بودند. پس در پس‌زمینه هر تحلیلی باید به خاطر داشت که بیست سال زمانی بس ناکافی بود تا جامعه افغانستان چسب هویتی دیگری در کنار هویت اصلی خود بیابد و با اتکا به آن قدرتی را شکل دهد که بتواند در روز حادثه جایگزین پدیده‌ای به نام طالبان شوند، طالبانی که هم اکنون مدعی و طلایه‌دار اصلی‌ترین هویتی است که مردم افغانستان همواره خود را به آن منسوب می‌کنند، یعنی اسلام.

هویت افغانستان: کلاف درهم تنیده و سردرگم اقوام افغانستان که خود هرکدام شامل کلاف‌های پیچیده‌‌تری از قبایل و اقوام گوناگونند، یک وجه مشترک دارند یعنی مسلمان بودن. طبق آمار ۹۹ درصد مردم افغانستان مسلمان و بیش از هفتاد درصد سنی و حنفی مذهب هستند و بقیه جمعیت را شیعیان و مذاهب دیگر تشکیل می‌دهد. همچنین نزدیک به پنجاه درصد جمعیت افغانستان را قوم پشتون تشکیل می‌دهند ومابقی اقوام دیگر با اکثریت تاجیک، و هزاره و ازبک و…. برای نشان دادن تکثر و تشتت آرا در افغانستان همین بس که حتی آمار نیز همواره محل جدل بوده است و نزاع اصلی و همیشگی بر سر عبور درصد‌ها از مرز پنجاه، به همین دلیل عددهای بیان شده در متن نیز نسبتی است میان آمار اداره ملی احصائیه و آمار مراکز بین‌المللی.
نکته کلیدی بافت جمعیتی افغانستان، گستردگی مناطق روستایی است، بیش از هفتاد درصد از مردم روستایی، حدود پنج درصد عشایر و ۲۵ درصد شهر نشینند و اکثریت جمعیت روستایی را نیز پشتون‌ها تشکیل می‌دهند. اینجاست که برخی تحلیل‌ها متوقف می‌شود و نتیجه درخشان «طالبان ریشه در افغانستان دارد» به بار می‌آید، صرفا چون نزدیک به نیمی از مردم افغانستان از اقوام پشتونند و طالبان نیز از این قومند، پس مردم افغانستان همان طالبانند، همانطور که گفته می‌شود چون مردم افغانستان مذهبی‌اند، پس طرفدار طالبان مسلمان اما آدم‌کشند.

پشتون‌ها: این قوم بزرگترین گروه قبیله‌ای جهان، شامل ۳۵۰ تا ۴۰۰ قبیله و گروه و تبار است که در طول تاریخ ساکنان اصلی منطقه دیورند میان افغانستان و پاکستان بوده‌اند، منطقه‌ای همواره مورد مناقشه این دو کشور. به شهادت تاریخ، این قوم، که عملاً مردمی ورزیده و متخصص در زندگی و جنگ در دره‌ها و کوها و منعطف در حرکت میان به گفته خودشان « پشتونستان» در میان دو کشورند، این قوم هیچ‌گاه عقد اخوت با هیچ‌کس، بویژه با هیچ حکومت و به قدرت رسیده‌ای نبسته‌ اند، چنانچه دو رئیس‌جمهور به قدرت رسیده بعد از سقوط طالبان پشتون بودند اما این مساله هیچ‌گاه مانع از مبارزه آنها با حکومت نشد، حتی زمانی که خود طالبان به قدرت رسید به وعده‌هایش به پدر معنوی خود یعنی پاکستان عمل نکرد و تکلیف مرزهای دیورند را روشن نساخت، یا بنا به سخنان اخیر بایدن، رئیس‌جمهورغنی به او قول مقاومت ارتش در مقابل طالبان و دفاع از کابل را داده بود که به وعده خود عمل نکرد.
نکته مهم دیگر اینکه اقوام مختلف افغانستان شامل تبارهای گوناگونند که لزوما این تبارها با هم یکپارچه و یک هدف نیستند، همین‌طور که تبارهای مختلف قوم پشتون طرفدار طالبان نیستند، برای مثال اکچزی‌ها در قندهار علیه طالبان جنگیدند یا رقابتی همیشگی میان دو تبار بزرگ درانی و غلجایی برقرار بوده است، از همین روست که نمی‌توان با قاطعیت داد سخن داد که این قوم پشتیبان طالبان بوده و خواهد ماند، چنانچه گروه طالبان، که خود دارای شاخه است، بیش از سی تا چهل هزار عضو ندارد، که علاوه بر اختلاف‌های تباری، شاید یکی از دلایلش این باشد که بسیاری از مردم سرزمینی بیگانه ستیز، طالبان را نیز مزدور بیگانه و پاکستان می‌دانند، به خصوص اینکه آمریکا و متحدانش به بهانه حمله به ریشه وهابیت و تروریسم، به جای عربستان و پاکستان، به افغانستان حمله کرد و در نهایت نیز بن‌لادن در پاکستان کشته شد و ​​عبدالغنی برادر در پاکستان دستگیر شد ولی آمریکا هرگز از حمایت این کشور و سازمان امنیت آن دست نکشید.

چرا در مقابل طالبان مقاومت مردمی شکل نگرفت؟ این اتفاق نیفتاده چهار دلیل اصلی دارد؛ اول: عدم آمادگی و غافلگیر شدن مردم و شوک ناگهانی ناشی از خالی شدن صحنه درگیری از قوه حیاتی و تعیین کننده یعنی آمریکا دوم: اعتماد و امید به رئیس‌جمهور و ارتش کشور، چنانچه برخی دوستان من در کابل که کارمند نهاد ریاست‌جمهوری افغانستان بودند تا لحظات آخر سقوط کابل، خوش‌دلانه از حضور و مقاومت غنی در کاخ خبر می‌دادند و بقیه دوستان نیز از سطح شهر توصیه می‌کردند که شایعات را باور نکنید.
سوم: انگیزه حفظ جان، جانی که طی بیست سال چشیدن طعم زندگی‌ نسبتا نرمال، مردم به ارزش آن پی برده بودند.
چهارم: جمعیت روستانشین و کوچ‌نشینی که هفتاد درصد افغانستان را تشکیل می‌دهد وانگیزه‌ دندان‌گیری برای مقابله با طالبان نداشت. جمعیتی که طی سال‌ها روزبه روز فقیر‌تر شده و بعضا مشاغل سنتی خود را با فشار آمریکایی‌ها از دست داده‌ بود، برای مثال مزارع یا درختان باغ‌های خود را به بهانه پنهان شدن طالبان. مردمی که بی‌تفاوت یا بی‌خبر نسبت به قانون‌های وضع شده و تغییر وضعیت شهرها هنوز برای کوچکترین نیازهای خود به سراغ نهادهای سنتی و شرعی قبیله خود می‌رفتند.
واقعیت این است که در حضور بیست ساله آمریکا در خاک افغانستان نه تنها شاهرگ‌های ارتباطی جدیدی در کشور برای اتصال مناطق مختلف ایجاد نشد که جاده‌های باقی‌مانده از زمان قبل از اشغال هم به مرور تخریب شد و این یکی از عوامل اصلی فاصله افتادن بیشتر میان شهرها و روستاها و شکل نگرفتن مراوده رودرو میان آنها و برقرار نشدن ارتباط فرهنگی لازم بین شهر و روستا و همچنین قومیت‌های مختلف شد. از دیگر دلایل این گسست می‌توان از نبود زیرساخت‌های برق و فرسایش زیرساخت‌های پیشین نام برد که مانع از رسیدن صدای رسانه‌های نوپا و مدرن به مناطق روستایی می‌شد، همچنین نبود بستر مناسب آموزش برای باسواد کردن این جمعیت پراکنده بی‌سواد و نبود اراده و توان برای اقناع آنان مثلا در فرستادن فرزندان به مدارس به جای مکاتب.
حال این مردم آموزش‌ندیده در روند رشدی طبیعی، چرا باید در جنگی دیگر جان خود را به خطر می‌انداختند و جلوی طالبان مسلمانی که در نظر آنها مقابل آمریکا هم قد علم کرده بایستند، آمریکایی که به گفته خود مردم افغانستان بی‌اینکه جنگی در کار باشد با انفجار بی‌اجازه مادر بمب‌هایش در خاک افغانستان بار تحقیری مضاعف را به آنان تحمیل کرد و این کشور را تبدیل به محل آزمایش تجهیزات جدید جنگی خود و هم‌پیمانانش کرده بود. چرا باید انتظار داشت که این مردم در مقابل طالبان ایستادگی کنند؟ برای احقاق دموکراسی و حقوق زنان یا برجا ماندن حکومتی فاسد؟
هرچند این مقاومت نکردن نیز مطلقاً به معنای حمایت از طالبان نیست، برای مثال اگر این مردم به دنبال زندگی زیر لوای طالبان بودند با حمله طالبان به ولایات چرا چنین به کابلی که دور از دستان طالبان می‌دیدند پناه می‌بردند یا اگر هم می‌ماندند در خانه‌ها پنهان می‌شدند، یا چرا این روزها چنین به فرودگاه‌ها هجوم برده‌اند؟ چرا طالبان برای اثبات اقبال خود هم‌پرسی برگزار نمی‌کند؟

سفیدنمایی و دروغ: واقعیت این است که جمعیت فرهیخته‌ افغانستان که سال‌هاست از رسانه‌های مختلف به جهان نمایش داده می‌شوند از هنرمندان گرفته تا نویسندگان و ورزشکاران و… به گفته خود این قشر، در بهترین حالت دو درصد مردم افغانستان را تشکیل می‌دهند، کل کسانی هم که به اینترنت دسترسی دارند حدود بیست درصد جمعیت افغانستانند و حاضران در شبکه‌های اجتماعی حدود چهار میلیون و اینجاست که با پدیده فریب بزرگ رسانه‌ها روبرو می‌شویم که با سفیدنمایی، پرده‌‌ای خوش آب و رنگ بر روی عدم پیشرفت و مشکلات بنیادی و همینطور کوتاهی سرمایه‌گذاران و برنامه‌ریزان در پرداختن به زیرساخت‌های فرهنگی می‌انداخت، همان اتفاقی که به گفته مدیر دفتر بازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان برای اردوی ملی افتاد و ارتش آمریکا با پنهان کردن ضعف‌ها و ناتوانی‌های ارتش ملی افغانستان مانع از این شد که کسی بفهمد تا چه اندازه وضع ارتش افغانستان خراب است و همین یکی از دلایلی شد، که اگرچه سران ارتش، طی توافق و معامله به جای مذاکره در قطر، قرار به مقابله نداشتند، بدنه ارتش افغانستان حتی بدون دستورهم در مقابل جنگجویان از کوه برگشته طالب مقاومت نکند، در تنها موردی که به نظر می‌آید بیست سال زمانی کافی برای آن بوده‌ است، یعنی آموزش و تشکیل یک ارتش حرفه‌ای. اگر فرض کنیم جوانی بیست ساله در بدو تشکیل، وارد ارتش افغانستان شده است، اکنون باید یک نیروی کارکشته‌ای باشد که زیر نظر حرفه‌ای‌ترین ارتش‌ جهان آموزش دیده است، که این اتفاق نیفتاد.

ارتش: بدنه ارتش آمریکا در افغانستان شامل نیروهایی بود که بعضا در پی دریافت کارت سبز یا سپری کردن دوران مجازات خود وارد ارتش شده بودند و چون نسبتاً مدت زمان کوتاهی را در افغانستان سپری می‌کردند، ارتش آمریکا نیازی به آموزش اصولی این سربازان برای برخورد با افغانستان نمی‌دید، این موضوع علاوه بر اینکه مشکلات فرهنگی بسیاری را در زمان حضور ارتش آمریکا در افغانستان ایجاد کرد و هم موجب کشته‌های غیرنظامی‌ زیادی شد، یکی از موانع آموزش حرفه‌ای ارتش افغانستان بود، هرچند به نظر می‌رسد اراده‌ای قاطع نیز در این زمینه وجود نداشته (اگر نگوییم اراده حتی در جهت عکس بوده)، نه از طرف قدرت‌های خارجی و نه از طرف افغانستانی‌هایی که بسیاری از آنها حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند و نه تنها آموزش لازم برای استفاده از تجهیزات حرفه‌ای ارتش را ندیدند که تلفات بالای اردوی ملی نیز به مرور انگیزه آنها را کم و کم‌تر کرد، طوری که طالبان گهگاه موفق به جذب این سربازان می‌شد و مهم‌تر از آن به گفته برخی از کارشناسان افغانستان، گویا ارتش نیز فقط بازاری بود برای خرید تجهیزات و برگشت سرمایه‌ به جیب کشورهای اشغالگر.

فساد شبکه‌ای: این روزها همه می‌پرسند افغانستان با این رقم عجیب و غریب حدود ۱۰۰۰میلیارد دلار چه کرده‌ است؟ یک پاسخ همان است که در بالا ذکر شد، دوم خرج سنگین حضور خود نیروهای خارجی بویژه ‌آمریکایی‌ها در افغانستان و سوم این موضوع که درصد زیادی از پولی که وارد سیستم اقتصادی و نظامی افغانستان می‌شد با زد و بند و رشوه و مناقصه به جیب خود شرکت‌های آمریکایی و غربی بازمی‌گشت و این خود عامل ایجاد شبکه‌ای از رشوه و فساد و باج‌گیری و تشکیل طبقه‌ای فاسد و تازه به دوران رسیده در افغانستان شد که با کاخ‌های مجلل و ماشین‌های ضدگلوله و سفرهای خارجی‌شان موجب خشم مردم فقیر در اکثریت می‌شدند و همین زد و بندها باعث می‌شد که به جای پرداختن به زیرساخت‌ها، پروژه‌های دم دستی‌تر تصویب و اجرایی شود، طوری که بعد از اشغال افغانستان توسط آمریکا عملاً زیرساخت حیاتی قابل ذکری ایجاد نشد و برای مثال هر جا که بیمارستان یا مدرسه‌ای هم ساخته می‌شد بدون مطالعه و برنامه‌ریزی و گهگاه در معرض حملات طالبان.

زیرساخت‌ها: در زمان حضورم در افغانستان، گفتگوها همیشه و بی‌شک به دو موضوع کشیده می‌شد، اول گلایه از نامهربانی و نژادپرستی ما ایرانیان در برخورد با مردم افغانستان با وجود یکی‌بودنمان، دوم یادآوری اقدامات شوروی در زمان اشغال افغانستان و مقایسه آن با دوران کنونی، اقداماتی چون احداث فرودگاه، جاده، سد و تونل و صدا سیما و مدرسه… حتی حفر چاه‌های گاز و استخراج آن. واقعیت این است که به دلایل مختلف، طی بیست سال حضور آمریکا در افغانستان منابع طبیعی این کشور همچنان دست نخورده باقی ماند، تا کشوری که صاحب معدن مس، زغال سنگ، لاجورد، سنگ آهن، اورانیوم، لیتیوم و مهم‌تر از آن نفت و گاز است و به دروغ کشوری بی‌ منابع طبیعی معرفی می‌شود، همچنان برای تامین گاز و برق خود به خاطر کمبود پالایشگاه وابسته به کشورهای همسایه باقی بماند.
در اینجا این سوال مطرح می‌شود که چرا خود افغانستانی‌ها دست به کار نشدند و پاسخ باز برمی‌گردد به همان نوزاد نوپا در دستان سرپرستی غریبه و بد که از او انتظار دویدن هم می‌رود، نوزادی که روند رشد طبیعی‌اش مختل شد و در نهایت در دست اشرار رها شد، خاکی که بیش از چهل سال محل تاخت و تاز دیگران بود و فاقد سیستم بوروکراتیک و نیروی شهرنشین تحصیل‌کرده و یا ماهر آموزش دیده، کشوری که اکثر جمعیت باسواد آن در این لحظه دانش‌آموز و نوجوانند. (حدود پنجاه درصد جمعیت افغانستان زیر ۱۵ سال سن دارند و حدود ۶۷ درصد زیر ۲۴ سال)

وقتی دنیا روی گرداند: جامعه نوزاد افغانستان در حال پا گرفتن بود و طالبان روز به روز بر ترورها و کشتار خود می‌افزود که خاورمیانه آبستن حوادثی شد که توجه دنیا را از افغانستان پرت و به خود معطوف کرد، تصمیم آمریکا برای رهاسازی لیبی با به خاک و خون کشیدن خاک آن، بهار عربی، بحران و جنگ سوریه و تولد حرام‌زاده دیگری به نام داعش، دردهای افغانستان را به محاق برد و به قول افغانستانی‌ها «ما از مد افتادیم!» چرا که ان جی اوها و گروه‌های حقوق بشری‌، بشری درمانده‌تر پیدا کردند، عکاس‌ها و دوربین‌ها سوژه جایزه بیارتر و رسانه‌ها هم شکار بهتری و همه به سوی خاورمیانه سرازیر شدند.
اما سال‌ها بعد داعش در خاورمیانه در حال شکست خوردن بود که صدای ظهورش در افغانستان بلند می‌شد و ترسش چون خوره به جان مردم می‌افتاد، در گفتگوهایی که سال‌های ۹۴ -۹۵ با رهبران و مردم افغانستان انجام می‌دادم همه تاکید داشتند که به خاطر اختلاف مذهبی، داعش در افغانستان ریشه نخواهد گرفت، کما اینکه هنوز معتقدند طالبان خود اکثر این بمبگذاری‌ها را انجام می‌داده و خود از طرف داعش قبول مسئولیت می‌کرده است، تا برای هر مذاکره و معامله‌ای اهرم فشاری ذی‌قیمت داشته باشد.

مقصر کیست؟ ساختار قومی و قبیله‌ای، نفوذ عمیق متولیان و نهادهای سنتی و شرعی، فقر و سطح پایین سواد، پراکندگی روستانشینی، ساختارهای ملوک‌الطوایفی، به علاوه بیست سال دروغ و دزدی و تبعیض و قوم‌گرایی و ندانم‌کاری‌ و بده بستان، همه و همه زیر سایه بیست سال نظارت اشغال‌گونه بزرگترین قدرت مدعی حقوق بشر جهان و معاملات پشت پرده‌ اخیرش، چنین روزهایی را برای افغانستان رقم زده است.

زن‌ها: با همه این اوصاف، حتی با درنظر نگرفتن بحث پیچیده قومیتی در افغانستان و بنیادگرایی و مردم‌کشی این گروه که مانع محبوبیت طالبان و دستکم حداکثری بودن آن می‌شود، با نگاهی دم دستی به آمار جمعیتی ولایت‌های مختلف، به علاوه نزدیک به پنج میلیون جمعیت مهاجر و پناهنده و مهم‌تر از همه، با به حساب آوردن زن‌های افغانستان، یعنی نصف جمعیت این خاک که تحت ظلم مطلق زندگی می‌کنند و جز تعداد معدودی از آنها، هیچ کدام، هیچ گاه، فرصت انتخاب در هیچ‌ یک از شئون زندگی را نداشته‌اند و گویا نه تنها در نظر بسیاری از مردان افغانستان، که در تحلیل‌های ما هم به حساب آورده نمی‌شوند، طالبان چگونه می‌تواند برآمده از این مردم باشد.

در پایان برگردیم به تصویر آخرالزمانی سقوط مرد افغانستانی از چرخ‌های هواپیما، مردی که نه از سر استیصال، نه از سر ترس، نه از سر فرصت‌طلبی و نه حتی از سر اطمینان به اینکه خلبان پرواز نخواهد کرد که احتمالا از سر نابلدی و ندانستن و جهل به کام مرگ فرو افتاد و یادمان باشد در سیاره‌ای که هزینه جایزه صلح نوبلش را کارخانه اسلحه‌سازی نوبل تامین می‌کند ما درهای کشور، خانه و دلمان را به روی آوارگانی، که ناگهان فرش از زیر پایشان کشیده شده، نبندیم که نه تنها اخلاقی‌ترین، که عاقلانه‌ترین سیاست امروز باز کردن مرزها به روی هم‌زبانان و هم پیمانان ذاتی‌مان است.


مریم مزروعی، فصلنامه نگاه نو، تابستان ۱۴۰۰

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *