۴۰چراغ، حامد توکلی: مریم مزروعی، عکاس و خبرنگار با سابقهای است که آرام و قرار ندارد. او که یک چلچراغی قدیمی هم است، یک جا بند نمیشود. مدتها در افغانستان کار خبری میدانی کرده و قصه شهرهای بسیاری را روایت کرده است. خودم او را با شلواری ۶جیب و دوربینی غبارگرفته به خاطر دارم، که اگر حافظه دوربینش را باز کند، هزار داستان از تصاویرش فریاد میشوند.
این روزها در خانه هنرمندان نمایشگاهی از عکسهایش برگزار شده. مجموعهای از تصاویری که در موصل ثبت کرده. قابهایی که از روی رنجهای جنگ به یادگار برداشته. در «رالی بیقراری» موصل، این فوتوژورنالیست، نخواسته از دیگر آوارهها و آوارگیها عقب بماند؛ که نمانده. مجموعه «موصل؛ رالی بیقراری» از مریم مزروعی را نباید از دست داد.
ما فقط گریه کردیم
از یک جایی به بعد همه چیز تعارف می شود، همه دغدغه ها رنگ می بازد، از یک جایی به بعد فقط می خواهی برگردی به همه نگرانی های دیروز، به انتخاب بین رنگ لباس و کفش، به باک خالی ماشین، به شیطنتهای دخترک همسایه، به همه کتابهای نخوانده و جاگذاشته، از یک جایی به بعد میخواهی برگردی به امنیت، به یک روز قبل از شروع جنگ و از همین است که جنگزده که باشی دچار سندروم پاهای بیقرار می شوی، مثل وقتهایی که هیچ کاری از دستت بر نمیآید و بلند میشوی و عرض حال را می روی و برمیگردی، صبح، ظهر، عصر در سکوت راسته خاکی بین چادرهای آوارگی را میان کمپ می روی و برمیگردی، میروی و برمیگردی… می خواهی برگردی به یک روز قبل از جنگ، به همه روزمرگی ها. «از باران زیر ناودان گریختن» است انگار، از «چاله برون آمدن و به چاه اندر افتادن». و این را یکباره میفهمی. یکباره میفهمی باید جهان دکمهی عقبگرد میداشت. دلت تنگ میشود، آری، برای همان پیش پا افتادهها: چه بنوشم؟ چه تن کنم؟ چه رنگ و چه آهنگی؟ آوردهاند ناخدایی که از توفان جان به در بردهست، دیگر آنی نیست که پیشتر از توفان بود. حالیا این تویی که باور نمیکنی دور از خیمه اسکان، بیخانهای بر دوش و بوی مدام دود، چه چیزها که در جهانت بود: کتابهایی که نخواندهای، شبهایی که به عیش سر کردی، سپیدهدمانی که صورت عشق را بر سینه فشردی و نان و چای بر سفره انداختی. یک باره میفهمی صفیر آن گلوله اول، جهان تو را دو نیم کرده است، و میخواهی به جایی پیش از آن صدا بازگردی. به همان دغدغههای هر روزه: بوی غذا و جبر کار، خانه رفتن به عشق یار. میخواهی برگردی به همان دردی که آری بود، ولی کم بود. چرا به همهچیز به مشکوک نباشی؟ به برادرت، به خواهرت، به دوستانت، به عدل، دوستی، مهربانی. حق داری بیقرارِ دائم باشی، از گلوله و دوربین هراسان باشی، خشمگین باشی. حق داری که نخواهی و بگریزی، از آدمها، از ما، از سبکباران ساحلها. حق داری. ما نشستیم و تماشا کردیم. «ما گریه کردیم و شاخهی نزیک دستمان را شکستیم. ما فقط گریه کردیم…نمردیم»
مریم مزروعی
شماره ۷۱۹